محل تبلیغات شما

 

 

(صفحه ای را باز می کند . شروع می کند.)

نگاشته اش این چنین است: (( در آغاز کلمه بود))

همین جا مکثی و دریغی باید،

چه کسی یارای بیش از اینم دارد؟

که توانم نیست حتی (( کلمه)) را به روشنی ارزیابم.

پس زنهار که باید واژه ای دیگر بجویم،

و جانم را با فروغی الهی از نو فروزان سازم.

پس نگاشته اش چنین باشد: (( در آغاز فکر بود))

به این سطر نخستین نیک بیاندیش،

خامه ات مبادا خبط نگارد.

آیا اندیشه است آنچه عالم را آفریده و پرداخته است؟

پس می بایست اینگونه باشد: (( در آغاز نیرو بود))

با این حال، ضمن اینکه به تحریرش می آرم،

غریوی مهیبم می زند که بر این معنی نیز پایدار نمانم.

روح القدس یاری ام می سازد، تدبیرش را نیک می یابم.

و با خاطری آسوده می نگارم: (( در آغاز عمل بود!))

 

از کتاب فاوست-صفحه 91- ترجمه سعید جوزی

------------------------------------------------------------------

می دانیم که جمله ی (( در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود. کلمه، خدا بود.)) جمله آغازین و مشهور انجیل است. مقصود از ((کلمه)) چه در انجیل و چه در قرآن ، مستقیما برای عیسی مسیح بکار برده شده است. این جمله قدرت خدا را به تصویر می کشد که تنها با گفتن کلمه ای باعث باردار کردنِ مریم مقدس می شود. یعنی کلمات در نزد خداوند مستقیما به عمل تبدیل می شوند. چه بسا که کل نظام آفرینش، تنها توسط یک ((کلمه)) از خداوند به وجود آمده باشد.

دکتر فاوست که عمری را در راه مطالعه و تئوری ِ محض صرف کرده، خود را مسرور نمی بیند. انگار دو روح در بدن او وجود دارند: روحی که خواستار زمین است و روح دیگر که مشتاق است به آسمان ها بپیوندد. فاوست از اینکه تنها آگاهیش بالاتر رفته و این آگاهی اصلا تبدیل به هیچ عملی از سوی او نشده، به ستوه آمده است. آیا شیمی و فیزیک و فلسفه و ادبیات توانسته اند او را سوار ابر ها و سپس بدرقه ی خورشیدی کنند که در حال غروب است؟ نه. او از این محدودیت ها و تئوری ها به ستوه آمده، خداوند در او روحی از خودش دمیده، پس چرا او نمی تواند مثل خدا باشد؟ چرا نمی تواند دست به عمل بزند ؟

فاوست از انجیل مدد می گیرد. انجیل را باز می کند و با اولین جمله مواجه می شود:

(( در ابتدا کلمه بود، کلمه خدا بود)) اما می داند کلمات برای خلق کردن محدود هستند. پس کلمه نمی تواند خدا باشد. در نتیجه در برابر لغتِ Logos اندیشه را قرار می دهد. و می گوید: (( در ابتدا اندیشه بود))

اما کمی بعد باز هم به این فکر می رسد که اندیشه هم محدود است و نمی توان با قدرت اندیشه ، حتی یک شی را حرکت داد. چه برسد به اینکه بتوان چیزی را خلق کرد.

کمی بیشتر فکر می کند  و واژه ی دیگری می یابد و سپس می گوید: (( در ابتدا نیرو بود)). اما نه، نیرو محدودیت های خاص خود را دارد.

 

تا اینکه در نهایت از روح القدس( مسیح) یاری می جوید. یعنی کسی که تجسم عینی خداوند است. و در نهایت می نویسد: (( در ابتدا عمل بود))

 

بله ، گوته که در عصر روشنگری زندگی می کرد با این سفرِ از کلمه تا اندیشه و بعد از اندیشه تا نیرو و بعد از نیرو تا عمل، ما را به عمل سوق می دهد. تنها عمل است که می تواند چیزی شبیه خلقت خدایان ، بیافریند.

چیز های زیادی در این مورد هست که به ذهنم می رسد. اولا به این سیر تدریجی دقت کنید. ابتدا کلمه است ، کلمات باعت تفکر و اندیشه می شوند. تفکر باعث ایجاد نیرویی در ما می شود و نیرو باعث حرکت می شود. باعث می شود که ما دست به عمل بزنیم.

اما اگر جامعه خودمان ایران را در نظر بگیریم، ما انسان هایی هستیم که ابتدا عمل می کنیم و بعد می اندیشیم و تمام بدبختی ما در همین است.

تقریبا همه ما در سطح همان کلمات باقی می مانیم. فقط حرف میزنیم و گاهی اوقات اگر کمی کتاب خوانده باشیم در بحث هایمان، زوزه می کشیم و به جان یکدیگر می پریم . زوزه ای بی حاصل.

اگر هم کلماتمان، به اندیشه مبدل شود، به ندرت می شود انسانی را در نظر گرفت که پله های بعدی را طی کند. یعنی نیرو و در نهایت عمل.

بنابراین هرچقدر از کلمات جدا شویم به سمت عمل حرکت کنیم، جمعیت انسان ها کم تر و کمتر می شود. گویی که در هر تبدیل، فیلترهای قدرتمندی کار گذاشته اند و هرکسی نمی تواند به مرحله نهایی برسد.

چیز دیگری که می شود نتیجه گرفت ( که صد البته دردناک تر هم هست) خیلی از ما انسان ها، حتی به مرحله (( کلمه)) هم نمیرسیم. بنابراین کلماتی که به ما تحمیل می شود ،مجبوریم بپذیریم ( واژه هایی که روزانه صدبار در گوش ما تبلیغ می شوند و خود را فریاد می زنند) و بر اساس آن کلمات فکر کنیم. در کتاب 1984 شاهکار جورج اورول، ناظر کبیر ، شخص اول حکومتِ دنیای 1984 سعی می کرد زبان جدیدی به مردم اموزش دهد که آن زبان جدید، در واقع کلمات کمتری نسبت به زبان اصلی مردم داشت. بیشتر واژه ها را زائد دانسته و حذف کرده بودند. بنابراین چون کلمه را از انسان ها می گرفتند، اندیشه را محدود می کردند. در نتیجه چون اندیشه ای برای نیرو گرفتن نبود، پس عملی هم نبود. از این طریق انسان های بی عمل که البته هیچ خطری هم ندارند، روز به روز به شمارشان افزوده می شد. 

 

نتیجه های دیگری هم می توان از این قسمتِ شاهکار گوته گرفت. که نیاز به تاملات بیشتری دارد. شاید باید بیش از این ننویسم و جای بیشتری برای این تامل کردن باز کنم.

در نهایت بهتر است با جمله ای از کتاب فاوست که در همین مورد است تمام کنم:

((انسانی که می اندیشد، عینیت می بخشد، واژهای آرمانیش را.))

 

جمله ای زیبا از فیلمِ (( اینک آخر الزمان))

شعر (( خیال پردازی شبانه)) از فردریش هولدرلین

در ابتدا کلمه بود، کلمه نزد خدا بود. کلمه، خدا بود.

کلمه ,عمل ,اندیشه ,هم ,نیرو ,خدا ,می شود ,در آغاز ,در ابتدا ,خدا بود ,از این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جمـــــلات کوتــــــاه رونـــــــاس آرا مذهبی